مگه میشه از کافر دل شجریان سیر شد ؟!
+ دیروز خونه ی مامان جون بودیم . کارام مونده بود . اما دلم میخواست برم خونه ی مامان جون . مدت ها بود که نرفته بودم . سال پیش لااقل پیش میومد بارها و بارها توی مسیر بهشون سر میزدم . اما امسال . اصلا نشده!
با سین نشسته بودیم تو خونه ی مامانجون . و گفت اوه من داره سی سالم میشه! پا انداختم رو پا و گفتم خب که چی منم سه ماه دیگه بیست و یک سال و یکی دو روزم میشه!
و مشغول صحبت شدیم و حالا اون یاد دوران دانشجوییش افتاده بود و انگار حس میکرد خیلی غیر منتظره داره دچار بحران سی سالگی میشه ! . امروز به مامان میگفتم که حس میکنم
سین ترجیح میداد الان به جای سوپروایزر بودن و فوق لیسانس و شاغل بودن و فلان مثل بقیه خواهر هاش خونه داری میکرد . شاید اگه به سبک خواهر هاش پیش میرفت . الان بچش اول ابتدایی هم بود و اینا .
حتی به مامان میگفتم من خوش حال میشم که فندق (خواهرم) و شوهر بدیم . بره ازدواج کنه تشکیل خانواده بده! مامانم گیر داده بود تو اینا رو واسه خودت نمیپسندی واسه بقیه نسخه میپیچی ؟ حالا من هی بگم خب من مشکلی ندارم با این مدل زندگی اما حسم که اشتباه نمیکنه . سین . یا فندق دلشون روال روتین و میخواد . شایدم نخوان . ینی طوری وانمود میکنن که انگار نه انگار ها اما من حس شیشم دارم!!!!!
گفتم خونه ی مامانجون . خاله بزرگه تعریف میکرد میگفت بچه های اون یکی خاله اومده بودن . دختر خالم میگفته فلان پسره خوبه اون یکی پسر خالم به اون یکی پسر خالم گفته اوه تو سینگلی؟؟؟!!!! و من فکر میکردم خاک بر سر من که دوستان دهه هشتادی هم دارن مزدوج میشن و میرن تو رِل بعد تو اینطوری ول معطل! البته میدونی خاکستری من تابستون خیلی میگفتم که وای دختر خاک بر تو برو اون نیمه ی گمشده تو پیدا کن و فلان . اما تو پاییز امسال به درجه ای از عرفان رسیدم که میگم
نیمه ی گمشده . مرسی که نیستی! والا . خوبه دیگه همینطوری .
+ سین رفت و صداش و ادیت کرد . تدوین کرد و من مشتاقم که بشنومش . اگه شد میذارم تو اون کاناله . گفته بودم چقدر حس بدی دارم بابت اون رو خونی های پر غلط غلوط و افتضاح ؟ امیدوارم هرکسی شنیده یادش رفته باشه اون افتضاح تاریخی و !
+قطع بودن نت خیلی هم برای من فرقی نداشت . نه واتساپ نه توییتر نه تلگرام اصلا مهم نبودن!
ولی اینکه میخواستیم یه مقاله هم در بیاریم و گوگل نمیومد افتضاح بود . در هر صورت دال فردا سمینار داره و نتش هنوز وصل نشده . بیاید دسته جمعی دعا کنیم که نت بیاد و بتونه پاور پوینت شو درست کنه .
+امروز دو ساعت با دال صحبت کردم .!
+عمم شنبه زنگ زد که اره ما جمعه میخواستیم بیایم خونتون شنیدم حال بابات مساعد نبوده . ولی اون یکی عمت گفته بهتره فعلا نیایم . گفتم خوب کردین نیومدین!
بابا اصلا علاقه ای نداره که کسی بدونه که بیمارستان بوده و ناخوش احوال! الان هم خبر نداره من به عمه کوچیکه گفتم چی شده
هر چی هم احساس کردم عمه بزرگه این پا و اون پا کرد که مثلا تعارف بزنم که حالا اشکال نداره امشب بیاین یا نمیدونم فردا . انگار نه انگار!
ولله که خوشحال میشم از ندیدنش!
+ میگذره خاکستری .
نمیدونم یه لحظه بد هستیم نیستیم اما کاشکی درست زندگی کنیم .
اون ,تو ,ی ,هم ,یکی ,خونه ,اون یکی ,خونه ی ,پسر خالم ,بودن و ,و من
درباره این سایت